۵.۷.۸۸

این یک "نفر" هوای دلم را میلرزاند


کجا میجهد این دو اسب تازی
کجا میرود این دو سیب سفید زیر پیراهنت
مگر من چقدر دوام میاورم در برابر رطوبت لبهایت...؟
برای نرفتن من،قهر کوک میکنی؟
من از هزار و یک شب چشمانت فهمیدم
از دست های پریشانت
از لرزش صدای بودنت!
با خاطره هایم به بزم بنشین...تا زمان رسیدن
تا زمان یکی شدن.تا زمان همخوابگی...
وسوسه های رفتنم بیشتر از ماندم است!

۳ نظر:

Har30j گفت...

بهت برنخوره ها
اما واقعا دلت خوشه

آیه گفت...

چه دلی باید باشد ...چه مردی ... چه تن به قضا داده ای .. چه دل سنگی که راضی شود تن به سفر دادن را.
خوشتر این بود که عشق و زن و آرامش را وقت بشناسی و بسرایی که من از هزار و یک شب چشمانت فهمیدم و تمکین می کنم !

م . محمدی مهر گفت...

خوب بود ولی !