۲۸.۸.۸۸
۲۷.۷.۸۸
حافظ
حافظ برای من خطی بود از عاشقانه ها
و برای دخترک ژنده پوش سکه ای بود از زندگی...
حافظ چه میدانست که روزی در دستان دخترکی زیبا خواهد بود!
شعرهای حافظ را از بر فراموش کردم
و برای دخترک ژنده پوش سکه ای بود از زندگی...
حافظ چه میدانست که روزی در دستان دخترکی زیبا خواهد بود!
شعرهای حافظ را از بر فراموش کردم
۵.۷.۸۸
این یک "نفر" هوای دلم را میلرزاند
کجا میجهد این دو اسب تازی
کجا میرود این دو سیب سفید زیر پیراهنت
مگر من چقدر دوام میاورم در برابر رطوبت لبهایت...؟
برای نرفتن من،قهر کوک میکنی؟
من از هزار و یک شب چشمانت فهمیدم
از دست های پریشانت
از لرزش صدای بودنت!
با خاطره هایم به بزم بنشین...تا زمان رسیدن
تا زمان یکی شدن.تا زمان همخوابگی...
وسوسه های رفتنم بیشتر از ماندم است!
۲.۷.۸۸
ادم وقتی خوابی،بغلت کردن و بردن رو تخت گذاشتنتم!
من آدم ارتباط از راه دورش نیستم.
من آدم لمس کردنم
آدم بو کشیدن گردنت...
ادم وقتی خوابی بغلت کردن و بردن رو تخت گذاشتنتم!
من ادم بغل کردنهای بی حساب و کتابم.
ادم بی حیای بازی تو جمع...
من آدم روی تختم!
من آدمی نیستم که با یه زنگ تو هفته دخل قضیه رو بیاری...
من آدمی هستم که وقتی پام از در خونت گذاشتم بیرون بهم زنگ بزنی.
خلاصه من آدم مجازی بودن نیستم!
من آدم بودنم!
۱.۷.۸۸
۷.۶.۸۸
۳۰.۵.۸۸
آدا بودی
۱۷.۵.۸۸
مرزها و دلها
ویکی و سرنا آدمهای مذهبی بودند و همدیگر را دوست داشتند.متاسفانه ویکی مسلمان بود و سرنا یهودی...و باز هم متاسفانه یکی در ایران و دیگری در اسرائیل زندگی میکرد.مشکلات کشورهای آنها و عقاید آنها باعث جدا افتادنشون شده بود.این عکس هم از لب مرز گرفته شده...خطی فرضی که کشورها را تقسیم میکند.ولب هم...خطی فرضیست که آدمها را تقسیم میکند.
ویکی و سرنا به هم نرسیدند.یکی توی کوره های آدم سوزی مـُــرد و اون یکی توی زندانهای ایران...
عکاس هم مامور مرزی بوده.
عکاس هم مامور مرزی بوده.
*این داستان واقعیت دارد ، عکس تعمیم داده شده و مرز ایران و اسرائیل هم فرضی است!
۲۷.۴.۸۸
هزار راه تا رسیدن به خدا
به چهره این خانم خوب دقت کنید.اسمش joani هست.از یک اقدام به خودکشی برگشته.وقتی دلیل این کار رو ازش پرسیدم گفت؛میخوام زودتر به خدا برسم!و توضیح داد یکی از راه های رسیدن به خدا پریدن به سمت خداست!
عکاس این عکس هم عزارئیله...دراز کشیده بود و از پشت ویزور به این خانم نگاه میکرد و میخندید و هی مسخرش میکرد.
۹.۴.۸۸
اویزان
۸.۴.۸۸
نشته ام به بیکران به ناکجا
دختری بود به نام کریستیانا...غمی داشت عظیم...سالها بود که بر تخت تنهایی بود.دم نمیزد.انتظار منجی در گور خفته را میکشید...به عنوان نماد انتظار معروف شده بود.هر روز هم بازدیدکننده داشت.
که روزی زیر لب گفت:
نشسته ام به بی کران،به ناکجا...
عکاس هم یک بازدیدکننده بود که از سرشوق دیدن کریستیانا به حالت کما رفت.
۲۶.۳.۸۸
ریاست جمهوری
این بادکنکها بعد ار انتخابات رئیس جمهور بادکنکها و تقلب گسترده در این رای گیری دست به تظاهرات مدنی زدند.البته یه سری آدم غیر مدنی و در حقیقت وحشی هم دارند اونها رو میترکونند!اسم اون خانم سمت چپی رجبی،آقای کلاه زرد سردار رادان و اون آشفته سمت راست هم فینگیلی نژاده!
عکاس هم اعتراف کرد که از پوست بادکنک های وطن لاله دمیده!
شغل عکاس چمن زنی بوده!
۲۲.۳.۸۸
بادکنکها
المیرا صبح از خواب بیدار شده،رفته توی وان حمام،خیلی خوابش میومده،گرفته خوابیده!همسرش آقای جکسون هم چون میدونسته امروز تولدشه شروع کرده به بادکنک باد کردن تا المیرا رو سورپریز کنه.آقای جکسون از بس بادکنک باد میکنه میمیره.واسه همین المیرا یه نیش خندی روی لبش...خودم شنیدم که رو به جسد شوهرش کرد وگفت"احمق...فردا تولد من بود!"
عکاس این عکس هم فروشنده بادکنک هاست که بعدا به المیرا پیشنهاد ازدواج داد.
۲۱.۳.۸۸
دعوا زن و شوهری
مرده شوریی و دندون درد
پروانه بی ادب
اعدامی
داستان این عکس این بوده...
احتمالا این کفشها مال یه آدم زیر 18 ساله که چون زیر 18 ساله گفتن اعدامش کنید!
عکاسش هم افتاده زمین و داره گریه میکنه و گفته حالا بذار یه عکس بگیرم.
اشتراک در:
پستها (Atom)
بايگانی
-
▼
2009
(17)
- ژوئن 2009 (8)
- ژوئیه 2009 (1)
- اوت 2009 (3)
- سپتامبر 2009 (3)
- اکتبر 2009 (1)
- نوامبر 2009 (1)
-
◄
2010
(12)
- ژانویه 2010 (3)
- فوریه 2010 (3)
- مارس 2010 (1)
- آوریل 2010 (1)
- ژوئن 2010 (2)
- اکتبر 2010 (1)
- نوامبر 2010 (1)
-
◄
2011
(5)
- ژانویه 2011 (1)
- ژوئن 2011 (1)
- ژوئیه 2011 (1)
- اوت 2011 (1)
- سپتامبر 2011 (1)