شب دختری کنار من ایستاد.
سرش را از بین دو دریچه بیرون گرفت.
گفت: ببین باد کی موهای مرا میبرد!؟
و خودش را از کوپه به بیرون،
پرتاب کرد!
صبح دختری کنار من ایستاد.
لبخند زد؛ دست داد و گفت:
دیشب چه خوش گذشت، با شما.
از داریوش معمار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر