۲۵.۸.۸۹

شب دختری کنار من ایستاد.

سرش را از بین دو دریچه بیرون گرفت.

گفت: ببین باد کی موهای مرا می‌برد!؟

و خودش را از کوپه به بیرون،

پرتاب کرد!

صبح دختری کنار من ایستاد.

لبخند زد؛ دست داد و گفت:

دیشب چه خوش گذشت، با شما.


از داریوش معمار

هیچ نظری موجود نیست: